داستان مذهبی

 

 

یهودی گفت: من امروز تو را رها نمی کنم و تا به مالم نرسم نمی گذارم از اینجا عبور کنی.

با همان لبخند زیبایش فرمود: من هم همین جا می مانم تا زمانی که تو اجازه دهی.

برخی از رهگذران بی اطلاع از ماجرا با سلامی از آنجا رد می شدند ولی وقتی عده ای از اصحاب باخبر شدند،

خواستند طلبکار را تنبیه کنند که چنین جسارتی به پیامبر مسلمین نموده ولی رسول خدا مانع از کارشان شده و آنها را از آنجا دور فرمود.

آفتاب داغ مدینه بر سر و روی رسول الله می تابید و عرق از صورتش می چکید،

با این همه ایشان هیچ عکس العمل و حرف تندی از خودشان ندادند با این وجود مرد یهودی آن حضرت را در همان وضعیت نگاه داشته بود.

تا اینکه وقت نماز ظهر شد، عده ای به سراغ پیامبر رفتند و عرض کردند: وقت نماز است چرا به مسجد تشریف نمی آورید؟

پیامبر سکوت فرمودند: آن عده به همراه رهگذران و خود پیامبر همگی منتظر تصمیم مرد یهودی شدند.

وقتی او این وضع را دید خود را به روی دست و پای پیامبر اکرم انداخت و عرض کرد: من شما را برای پول نگه نداشتم،

بلکه در کتاب مقدس یهودیان، تورات، خوانده بودم که از ویژگیهای آخرین پیامبر خدا صبر و بردباری است

و من تصمیم گرفتم شما را امتحان کنم .

حالا شهادت می دهم که شما همان پیغمبر موعود هستید و من با میل قلبی و با اطمینان به شما ایمان می آورم،

شهادت می دهم که خدایی جز الله نیست و شهادت می دهم محمد فرستاده ی اوست

سوالات مسابقه درسهایی از قرآن ۲۳ بهمن ۹۹

سوالات مسابقه درسهایی ازقرآن۱۶بهمن۹۹

داستان یهودی طلبکار

پیامبر ,یهودی ,دهم ,عده ,نمی ,شهادت ,شهادت می ,می دهم ,مرد یهودی ,و من ,از آنجا

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

روستای پیرآباد دورود لرستان پرمحتوای بی محتوا جراخی لاغری آنجا که تو❤ِ قصه هایِ من پیدا شـــد•*ღ*• مجلس شورا تبلیغات | مشاوره | اموزش | دیجیتال | مارکتینگ | محتوا | بازاریابی ReZoom ثقلین عسل هنرمند تناسب اندارم